برگ یاسمن. (ناظم الاطباء). برگ سمن: تذروان بچنگال باز اندرون چکان از هوا بر سمن برگ خون. فردوسی. وآن قطرۀ باران که برافتد بسمن برگ چون نقطه سفیدآب بود از بر طومار. منوچهری. چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم بسمن برگ چو می خورده شود لب ستریم. منوچهری. چو از باده سرشان گرانبار شد سمن برگ هر دو چو گلنار شد. اسدی. اسیر سمن برگ شد مشک بید غراب سیه صید باز سپید. نظامی