جدول جو
جدول جو

معنی سمت

سمت
(سِ مَ)
سمه. قرابت و خویشی. (ناظم الاطباء) ، رتبه. مقام: و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است. (کلیله و دمنه).
دزد بیان من است هر که در این عهد
بر سمت شاعریش نام برآمد.
خاقانی.
از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه تاریخ یمینی).
، راه و روش. (ناظم الاطباء) : اگر شما بر سمت تدبیر من نروید سخن مرا نامؤثر شناسید، بشما همان رسد که ببوزینگان رسید. (سندبادنامه ص 80). و از سمت راستی بیفتند. (سندبادنامه ص 5) ، داغ. نشان. (غیاث) (آنندراج) : شمس المعالی قابوس بسمت عدل و رأفت و انصاف و معدلت آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). خود را بسمت قصور و تقصیر منسوب و موسوم نگردانم. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به سمه شود
لغت نامه دهخدا