رأی زدن. مشورت کردن: او مردی با عقل است و با من دوست، بامداد بروم و با او سگالش کنم تا چه صواب بیند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). او را وزیری بود دانا از آن پدرش بر وی سگالش کرد که خود را دیوانه سازد و باهم میعادها نهادند. (مجمل التواریخ والقصص). با سنایی همه عتاب مکن با خراباتیان سگال مکن. سنایی (از رشیدی). ، اندیشیدن: مخالفی که سگالش کند به کینۀ او جهان فسوس کند روز و شب بر او مسکین. فرخی