سپید که نقیض سیاه باشد و به عربی ابیض خوانند. (برهان). ابیض. (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). رنگی است روشن ترین رنگها و رنگی است خارج از رستۀ اصلی و فرعی. این رنگ را بهر رنگ دیگر اضافه کنندروشن تر سازد. (فرهنگ فارسی معین) : بچهره چنان بود برسان شید ولیکن همه موی بودش سفید. فردوسی. ، روشن: شما را سوی من گشاده ست راه بروز سفید و شبان سیاه. فردوسی. گذشت آن کز آن چرخ با اعتمید چو شب دورباشی ز روز سفید. اثیرالدین اخسیکتی. بتشنیع و دشنام و آشوب و زجر سفید از سیه فرق کردم چو فجر. سعدی. گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی. حافظ. ، کنایه از ظاهر و نمایان هم هست چه هرگاه گویند ’سفید شد’ مراد آن باشد که ظاهر و نمایان گردید. ’سفید نشد’ یعنی پیدا نشد. (برهان). ، درمک. سمید. و آن قسمی نان است که سبوس گرفته باشند. (یادداشت مؤلف)