جلد و شتاب کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). زود. (مهذب الاسماء). شتابنده. (دهار) (منتهی الارب). - سریعالامضاء، زودگذر: شمشیر قضا نافع و سریعالامضاءاست. (ترجمه تاریخ یمینی). - سریعالانزال، که زود آب او آید. سست کمر. که بوقت جماع خویشتن نگاه نتواند داشت. - سریعالانتقال،زودفهم. تندفهم. تندهوش. تندیاب. زودیاب. - سریعالانهضام، زودگوار. - سریعالتأثیر، که زود متأثر و متألم شود. - سریعالحساب، زودشمار. - ، خدای تعالی بدانجهت که زود بحساب بندگان رسد: واﷲ سریع الحساب. (قرآن 202/2). - سریعالحصول، زودرس. - سریعالسیر، تندرو. - سریعالعمل، جلدکار. چابک. چالاک. - سریعالهضم،زودگوار: و شکر و روغن بر وی کردم تا معتدل مزاج و سریعالهضم گشت. (سندبادنامه ص 291). ، شاخ تر افتاده از درخت بشام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح عروض) نام بحری از عروض که وزنش این است: مفتعلن مفتعلن فاعلان. چون در این بحر اسباب بیشتراند از اوتاد، زودتر گفته میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). و سریع را از بهر آن سریع خوانند که بناء آن بر دو سبب و وتدی است و انشاد اسباب مفرده علی الخصوص که با اوتاد مفروقه باشد اقتضاء سرعت کند و سبک در لفظ درآید و چون منسرح در ترکیب و ترتیب ارکان با سریع موافق بودآن را نیز در دایره ردیف او گردانیدند. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 53)