جدول جو
جدول جو

معنی سررشته

سررشته
(سَرْ، رِ تَ / تِ)
کنایه از مقصود. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان) ، چارۀ کار و تدبیر مطلب. (رشیدی). آگاهی. خبرت. بصیرت. علم. (یادداشت مؤلف) :
چو این کار گردد خرد را درست
سررشته آنگاه بایدت جست.
فردوسی.
تا درنگریم و راز جوئیم
سررشتۀ کار بازجوئیم.
نظامی.
آن گره را بصد هزار کلید
جست وسررشته ای نگشت پدید.
نظامی.
، اساس:
یک سررشته گر ز خط گردد
همه سررشته ها غلط گردد.
نظامی.
، حقیقت. کنه:
سررشتۀ راز آفرینش
دیدن نتوان به چشم بینش.
نظامی.
، سرنخ:
نه زین رشته سر میتوان تافتن
نه سررشته را میتوان یافتن.
نظامی.
نه صاحبدلان دست برمیکشند
که سررشته از غیب درمیکشند.
سعدی.
سررشتۀ نسبت را غایب میکردند... و سررشتۀ نسبت را بدست می آوردند. (انیس الطالبین) ، زمام. مهار:
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست.
حافظ.
ما پریشان نظران خود گره کار خودیم
این چه حرفی است که سررشته بدست ما نیست.
صائب.
، راه. روش:
سررشتۀعیش این است آسان مده از دستش
کاین رشته چو سرگم شد دشوار پدید آید.
خاقانی.
- سررشته از دست رفتن، کنایه از سراسیمه شدن. (برهان) (آنندراج). کار از دست شدن. بسته شدن راه چاره:
نرفته است سررشته تا ز دست برون
سر از دریچۀ گوهر چرا بدر نکنی.
صائب (از آنندراج).
- ، ترک کردن مهم و معامله است از روی اضطرار. (برهان) (آنندراج).
- سررشته بدست افتادن، راه چاره یافتن:
بدستم نیفتاد سررشته ای
ز آه بخون دل آغشته ای.
ظهوری (از آنندراج).
- سررشته گم شدن، چاره و تدبیر از دست رفتن:
ای به تو سررشتۀ جان گم شده
دام تو آن دانۀ گندم شده.
نظامی.
- سررشته گم کردن، چاره و تدبیر را از دست دادن: ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمای مکر زنان سررشتۀ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100).
یک سر سوزن ندیدم روی دوست
پس چرا گم کرده ام سررشته ای.
عطار.
- سررشته یافتن، کنایه از دریافتن کارو مهم و مقصود و مدعا باشد. (آنندراج) (برهان).
، سررشتۀ دفتر، حسابی که از روی دفتر برآید. (آنندراج) :
وضع از تأثیر بی شیرازه چون دفتر شود
قسمت آن را که از سررشتۀ دفتر کنند.
میرزا محسن
لغت نامه دهخدا