جان فدا کردن. سر را تسلیم کردن: بهر عیسی جان سپارم سر دهم صد هزاران منتش بر جان نهم. مولوی. ، شروع کردن: دوباره گریه را سر داد، رها کردن و گذاشتن. (آنندراج). گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. (غیاث). یله کردن. رها کردن. ول کردن: دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید ورنه سرتان دادم خیزید معافید. سنایی. عطار چو مرغ تست او را سرنتوانی ز آشیان داد. عطار. چون آدم را سر به این وحشت سرای دنیا در دادند. (مرصاد العباد). صبا ز لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را. حافظ. پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا. بابافغانی. ، پس از مبادلۀ چیزی با چیزی مبلغی پرداختن تا قیمت آن دو چیز معادل شود. (یادداشت مؤلف) ، آتش دادن بندوق و توپ را. (غیاث). سردادن تفنگ خصوصاً، دمیدن افسون و مانند آن، تیز زدن و گوزیدن و بسبب اشتراک معانی قباحتی در این لفظ بهم رسیده. (آنندراج). - آب سر دادن، در تداول عامه، جاری ساختن آب. - امثال: پندش ده و پندش ده پند نپذیرفت سرش ده. گرگ را گرفتند پندش دهند، گفت سرم دهید که گله رفت