جدول جو
جدول جو

معنی سحف

سحف
(تَ صُ)
نیک برکندن موی از پوست چندانکه باقی نماند از آن. (اقرب الموارد) ، تراشیدن. ستردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باز کردن پیه را از پشت او (گوسپند) و برداشتن فربهی پشت مازه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربهی از پشت گوسپند بازستردن. (المصادر زوزنی). برداشتن پیه را از پشت گوسفند و سپس کباب کردن آن. (از اقرب الموارد) ، سوختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوختن خرمابن و جز آن را. (اقرب الموارد) ، بر سر خود چریدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمیل خود چریدن شتران. (از اقرب الموارد) ، بردن باد ابر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا