پرداخته کردن. ساختن: یا رب مرگ مرا از این دیوان و پریان پنهان کن تا آن مسجد سپری کند و تمام کند، پس خدای عزوجل دعای او اجابت کرد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی) ، تمام کردن. به انتها رساندن. بکمال رساندن. پایان دادن: بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری. رودکی. از بعد آن کیخسرو دل بر آن نهاد که یکبارگی کار افراسیاب سپری کند و چهار لشکر بزرگ ساخت. (مجمل التواریخ) ، رهاندن. نجات دادن: سپری کرد توانند ترا زآتش تیز چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند. ؟ ، گذراندن. طی کردن: گفتا وزیر ملک چین بودم و عمر در خدمت او سپری کردم. (مجمل التواریخ) ، نابود کردن. تارومار کردن: چون خروش بوق شنیدی بیرون آی تا سپاه دشمن سپری کنیم. (مجمل التواریخ). امراء، کمر بندگی دربستند تابه فر دولت او دشمنان را سپری کردند. (مجمل التواریخ)