در تحفۀ سامی آمده: مولانا سائل از موضع دماوند است و در فنون فضائل وجودت فهم بی مثل وبی مانند. طبعش در شعر و انشاء بغایت عالی افتاده بود، و در جوانی از آنجا جلای وطن کرد و بهمدان رفت و در آنجا ساکن شد و بواسطۀ عداوتی که حیرتی را با او بود قطعه ای در باب او گفته است: سائل آن کهنه فاسق همدان که سرشتش زبغض و کین باشد به ز من خوانده خویش را در شعر سگ به از من اگر چنین باشد. در آخر عمر دماغش خللی پیدا کرد و بمالیخولیا انجامید و چند وقتی بدین منوال بود و در سال 940 هجری قمری درگذشت. (تحفۀ سامی ص 122). درباره منشاء و موطن سائل مؤلف مجمع الخواص گوید: از قصبه ای موسوم بنهاوند جلگۀ همدان است. و لطفعلی بیگ آذر او را در شمار شعرای ری آورده و گوید: بعلت سکنای نهاوند بهمدانی مشهور شده است. راجع به پایان حیات او مؤلف آتشکده گوید: بعلت استیلای عشق سخنان یاوه می گفته آخرالامر در بروجرد داغ بر سر نهاده فی الفورجان داده است. مؤلف مجمع الخواص گوید: گاهی بعضی بیخودیها از وی سرمیزد، مردم آنرا بجنون حمل میکردند و اورا بزنجیز می بستند. عاقبت داغ جنون بسرش نهادند، تولید ناسور کرد و بمرگ انجامید. از اشعار اوست: هر که بینم بدرت گر همه سایل باشد رشکم آید که مبادا بتو مایل باشد. # کدام شب که ز هجر تو خون نمیگریم کدام روز که از شب فزون نمیگریم. # بی لبت خون جگر میچکد از چشم ترم چند خونابه خورم وای که خون شد جگرم. # کار ما در شهر با شوخی بلا افتاده است عاشقیم و کار عاشق با خدا افتاده است دل بدستم بود و میگشتم بگرد کوی دوست بیخبربودم، نمیدانم کجا افتاده است. # هرگز لب اهل درد خندان نبود جز گریه نصیب دردمندان نبود بیزارم از آن دل که پریشان نبود دور افکنم آن دیده که گریان نبود. # سائل چه نشسته ای که یاران رفتند ماندی تو پیاده و سواران رفتند در باغ نماند غیر زاغ و زغنی سیمین ذقنان، لاله عذران رفتند. # ای پرده ز روی نازنین افکنده آتش به سرای عقل و دین افکنده ازناز در ابرویت که چین افکنده سبحان الله چه نازنین افکنده. (مجمع الخواص ص 180) (آتشکده چ زوار ص 218) (قاموس الاعلام ج 4 ص 2529)