جدول جو
جدول جو

معنی سایه گستردن

سایه گستردن
(رَ دَ)
سایه دادن. سایه انداختن:
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایه گستردیش زآفتاب.
فردوسی.
، نیم روز. زوال آفتاب از نصف النهار:
ز شبگیر تا سایه گسترد هور
همی این بر آن آن برین کرد زور.
فردوسی.
، کنایه از التفات نمودن. (برهان) (آنندراج). توجه کردن. مراقبت:
چون تو درخت دلستان تازه بهار گلفشان
حیف بود که سایه ای بر سر ما نگستری.
سعدی (طیبات).
رجوع به سایه شود، عدل گستردن. عدل کردن:
چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.
سعدی (بوستان).
، پوشانیدن و پنهان ساختن، ندیدن، بستن، بد گفتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا