آفتاب گیر. (رشیدی). ساباط. (زمخشری) (المنجد). ظلّه. ظلّه. (منتهی الارب). مظلّه. (دهار). غیایه. (منتهی الارب) : بر سر رستم ستاره ای زده بودند که او را سایه همی داشت باد بر آمد و آن سایه بان بر آب افکند. (ترجمه طبری بلعمی). دیگران سایه بانها داشتند از کرباس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641). مه را دو نیمه کرد و بدست چو آفتاب سایه زبر زمینش و از ابر سایه بان. خاقانی. ای ملک راستین بر سر تو سایه بان وی فلک المستقیم از در تو مستعار. خاقانی. از پرّ عقاب سایه بانش در سایۀ گرگ استخوانش. نظامی. بچند روز دگر آفتاب گرم شود مقر عشق بود سایه بان و سایۀ بان. سعدی. بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد. حافظ. رجوع به سایبان شود. - سایه بان سیمابی، کنایه از ابر. (رشیدی). رجوع به سایبان سیمابی شود