جدول جو
جدول جو

معنی ساری

ساری
جانوری است که آن را سار نیز خوانند، (جهانگیری) (شعوری)، پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند، (برهان) (آنندراج)، مرغی است سخنگوی سیاه، (اوبهی)، سارجه، (شرفنامۀ منیری) :
الا تا درآیند طوطی و سارک
الا تا سرایند قمری و ساری،
زینبی،
ز بلبل سرود خوش ز صلصل نوای نغز
ز ساری حدیث خوب ز قمری خروش زار،
فرخی،
گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم
گهی قمری کند از بر گهی ساری کند املی،
منوچهری،
بدستان چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف،
اسدی (گرشاسبنامه)،
ساری گفتا که هست سرو زمن پای لنگ
لاله از آن به که کرد دشت بدشت انقلاب،
خاقانی،
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمۀ هزار آوا،
خاقانی،
بنام صاحب عادل میان خطۀ باغ
بسرو بر همه شب خطبه میکند ساری،
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری و شعوری)،
قمری وساری در باغ وطنگه سازند
بلبل و فاخته بر سرو نشیمن گیرند،
مجد همگر (از جهانگیری)،
رجوع به سار، سارج، سارجه، سارک، سارنگ، سارو، ساروک، شار، شارک و شارو شود، نام مقامی است، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا