خسارت و ضرر رسیدن: زیانی که آمد بر آن کشتمند شمارش بباید گرفتن که چند. فردوسی. ز بد کردن آید به حاصل زیان اگر بد کنی غم بری از جهان. فردوسی. مایه عشق تست چون او حاصل است شاید ار عمری زیان می آیدم. خاقانی. ، آسیب و گزند رسیدن: گذشتن زسوراخ پیل ژیان تنش را ز تنگی نیامد زیان. فردوسی. ببین تا کدام است از ایرانیان نباید که آید به جانش زیان. فردوسی. به نامه گفت ویسا نیک دانی که چند آیدمرا از تو زیانی. (ویس و رامین). چو من برگردم از پیشت بدانی کزین تندی ترا آید زیانی. (ویس و رامین). کنون بر خویشتن کن مهربانی برو تا بر تنت ناید زیانی. (ویس و رامین). رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود. - بزیان آمدن، تلف شدن. کشته شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هزار هزار اشتر بزیان آمدند. (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی، یادداشت ایضاً). گفتند شاها مپرس، هزار و پانصد مرد از ما بزیان آمدند و اینک دشمن در قفاست. (اسکندرنامه ایضاً). امااز لشکر شاه هیچ بزیان نیامد. (اسکندرنامه ایضاً). بسیار از لشکر شاه به تیر و سنگ بزیان آمد. (اسکندرنامه ایضاً). یکی از لشکر شاه بزیان نیامده بود. (اسکندرنامه ایضاً). - ، بد شدن. (از یادداشت ایضاً). ضایع و خراب شدن: پس شاه اسکندر با خود اندیشه کرد که اگر من امروز این دختر را از این جا بازگیرم کار بزیان آید و اسیران در دست او بمانند. (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی، یادداشت ایضاً). و فلک روا نداشت، آن عیش بر ایشان منغص شد و آن روزگار بر ایشان بزیان آمد. (چهارمقالۀ نظامی). برای آنکه بزیان نیاید و نم نرسد، نان را خشک می کنند. (تاریخ طبرستان)