جدول جو
جدول جو

معنی زیارت کردن

زیارت کردن
(چَ / چِ زَ رَ / رِ دَ)
دریافتن مقام متبرک یا شخص متبرک. (آنندراج). اعتمار. زور. زیاره. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : اندر بشاورد به ناحیت پارس دو آتشکده است که آنرا زیارت کنند. (حدود العالم).
درراه خدا دو کعبه آمد منزل
یک کعبۀ صورت است و یک کعبۀ دل
تا بتوانی زیارت دلها کن
کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل.
خواجه عبداﷲ انصاری.
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش هست موقر.
ناصرخسرو.
هر روز بامداد بر این کوهسار تند
ابری بسان طور، زیارت کند مرا.
مسعودسعد.
ثواب روزه و حج قبول، آن کس برد
که خاک میکدۀ عشق را زیارت کرد.
خواجۀ شیراز (از آنندراج).
می گویند حالا قبر وی حاضر است و مردم زیارت آن می کنند. (نفحات الانس جامی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا