افزودن. ازدیاد. تکثیر. بسیار کردن. فزودن. علاوه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). افزودن و اضافه کردن و علاوه نمودن. (ناظم الاطباء). معروف است. (غیاث) : دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان). نگار من چو درآید به خندۀ نمکین نمک زیاده کند بر جراحت ریشان. سعدی (گلستان). ، کنایه از کم کردن. (غیاث). رجوع به ترکیب بعد شود. - زیاده کردن خوان، معروف. (آنندراج). - ، در اصطلاحات، کنایه از کم کردن. (آنندراج) : ترک ما کرد خواجه از دولت دولتش را خدا زیاده کند. مخلص کاشی (از آنندراج). خوان وصال دوست نعیمی است جاودان بر ما مساز کم به رقیبان زیاده کن. ؟ (از آنندراج)