تیغ یا شمشیری که به آب زهر فروبرده باشند تا کارگر گردد. کشنده. زهرناک. زهرآگین. به زهرآلوده. مذرب: همان تیغ زهرآب داده بدست همی تازد او باره چون پیل مست. دقیقی. بپوشید خفتان و خود برنشست یکی تیغ زهرآب داده بدست. فردوسی. گهم به غمزۀ زهرآب داده خسته کنی گهم به نوشین بیجاده مرهمی سازی. سوزنی