بچه کردن. زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمۀ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه. (التفهیم بیرونی، یادداشت ایضاً). چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین. ناصرخسرو. و نهصد پیل بودش به روزگار، در جمله پیلی که آن را کذیزاد خواندندی که به ایران زاده بود و این از عجایب بود. ایدر پس هرگز زه نکرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، چله کردن کمان. (ناظم الاطباء) : به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست به پیش فیلک و زه کرده نیم چرخ به چنگ. فرخی. رجوع به زه و زه کردن کمان شود، بارور کردن. باردار کردن. آبستن کردن. (فرهنگ فارسی معین)