نشان دادن زور و نیرو. دست و پنجه نرم کردن. پهلوانی. (فرهنگ فارسی معین). زورورزی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چو زورآوری خودنمایی کند بر افتاده زورآزمایی کند. سعدی (بوستان). تو با این مردی وزورآزمایی همی ترسم که از زن کمتر آیی. سعدی. دو جا غیرت کند زورآزمایی چنان گیرد کزو نبود رهایی. وحشی. رجوع به زورآزما شود