مرادف تیزرو. (آنندراج). زودرونده. تندرو. سریعالحرکه. (فرهنگ فارسی معین). سریعالحرکه و شتابان و بادپا. (ناظم الاطباء). سبک رو. تندرو. تیزرو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ستاره اندر مستقیمی زودرو باشد. (التفهیم بیرونی). دل او وقت عطا دادن بحریست فراخ که مه زودرو اندر طلب معبر اوست. فرخی. زودرو عزم او فراز و نشیب تیزبین حزم او سپید و سیاه. ابوالفرج رونی. زودرو و زودنشین شد غبار زان به یکی جای ندارد قرار. نظامی