خاموش. (آنندراج). خاموش و ساکت شده. (ناظم الاطباء). ملسون. (منتهی الارب) : آویخته کی بدی ترازو گرزانکه زبان بریده بودی. خاقانی. حالی که بهم رسیده گشتند چون صبح زبان بریده گشتند. نظامی (الحاقی). زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم. سعدی. کلک زبان بریدۀ حافظ به کس نگفت با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد. حافظ. ، بجای نفرین بکار میرودبمعنی گنگ شده. لال شده مانند: زبانم لال (یا) زبانش لال: هر بد که گفت دشمن در حق ما شنیدی یارب که مدعی را بادا زبان بریده. حافظ