جدول جو
جدول جو

معنی زب

زب
(تَ)
پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج) ، مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب. و این مأخوذ است از زبب (کثرت موی صورت) ، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانند پنهان شدن رنگ چهره زیر موی فراوان. (تاج العروس). زب و زبب، قریب بفروشدن یا گردیدن آفتاب. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کف برآوردن کنج دهن. (آنندراج) ، برداشتن بار. (ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا