محو شدن. زدوده شدن. زایل گشتن: اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه نفرتها وبدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. (تاریخ بیهقی ص 335). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. (کلیله و دمنه) ، دور شدن. جدا ماندن. کوتاه شدن: زایل نگردد از سر او تا جهان بود این سایۀ شهنشه و این سایۀ قدیر. منوچهری ، بسرآمدن. تمام شدن. پایان یافتن: ندانستم من ای سیمین صنوبر که گردد روز چونین زود زایل. منوچهری. رجوع به زایل گشتن شود