خوار و ضعیف لاغر و زبون: ماه گاهی چو روی یار من است گه چو من گوژپشت و زار و نزار. قمری. (از حدائق السحر وطواط چ معین ص 19). در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار و نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ. دردمندی من سوختۀ زار و نزار ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست. حافظ. و رجوع به زار و نزار شود