روانه شدن. راهی شدن. روان گشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به راه گرفتن در همه معانی شود. - ره (راه) اندرگرفتن، راه گرفتن. روانه گشتن. راهی شدن: درم داد و از سیستان برگرفت سوی بلخ نامی ره اندرگرفت. فردوسی. - ره خویش گرفتن، به کار خویش پرداختن. به راه خویش رفتن. کنایه از دست برداشتن از دخالت در کار و امر کسی: به آواز گفتند ما را دبیر نباید ز ایدر ره خویش گیر. فردوسی