جدول جو
جدول جو

معنی روشن گردیدن

روشن گردیدن
(شَ / شِ گِ رِ تَ)
روشن شدن. نورانی شدن. پرنور گشتن. ازدهار. (از یادداشت مؤلف). ضواء. ضوء. (منتهی الارب).
- دیده روشن گشتن (گردیدن) ، شادمان شدن: دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف).
، آشکار شدن. واضح شدن. روشن شدن:
کار ایشان است زآنسوی پری
گرددت روشن چه جویی رهبری.
مولوی.
روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی.
سعدی.
و رجوع به روشن شدن شود
لغت نامه دهخدا