آمیختن رنگهای گوناگون بهم. چند رنگ مختلف را بهم درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ آمیز و رنگ آمیزی شود، حیله کردن. نیرنگ زدن. مکر بکار بردن. رنگ درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ درآمیختن و رنگ آمیز شود: نبیند نه لشکر فرستم به جنگ نیامیزم از هر دری نیز رنگ. فردوسی. ز بهرش پدر رنگی آمیخته ست کمانی ز درگاه آویخته ست. (گرشاسب نامه). این رنگ بجز عدو نیامیخت این بهتان جز حسود ننهاد. مسعودسعد. چه رنگ آمیزد ای گلرنگ رخسار که با تو راست گردد رنگ بابک. سوزنی. - رنگ و بوی آمیختن، حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن شود: نباید همی رنجش از هیچ روی ز هرگونه آمیختم رنگ و بوی. فردوسی