به تعب افتادن. متأذی شدن. آزرده شدن. رنجه گشتن. رنجیده شدن. رنجیدن. رجوع به رنجه گشتن و رنجیده شدن و رنجیدن شود: مردمان از وی به خدای بنالیدند و از ستم و بیدادی او سخت رنجه شدند. (ترجمه تاریخ طبری). گر عذاب آن بود ای خواجه کز او رنجه شوی چون برنجی ز جهان گر نه جهان است عذاب. ناصرخسرو. زیرا که چو دور ماند از دریا بس رنجه شود به خشک بر ماهی. ناصرخسرو. نشود رنجه هیچکس ز نیاز تا سخای تو کیمیا باشد. مسعودسعد. کودکی در سفر تو مرد شوی رنجه از راه گرم و سرد شوی. سنائی. پس گفت رنجه شدید بازگردید که قیامت نزدیک است. (تذکره الاولیاء عطار) ، آمدن. قدم رنجه کردن. از سر تلطف و بزرگواری رفتن یا آمدن به جایی. در تداول امروز، تشریف بردن یا آوردن به جایی: بدو گفت تنها بر این بارگاه همی رنجه باید شدن بی سپاه. فردوسی. خواجه بوسعید... مرا... بازجست و بنزدیک من رنجه شد. (تاریخ بیهقی). آن فخر که بر سر من نهاد بدین رنجه شدن... عجب نباشد. (تاریخ بیهقی). چرا رنجه شد مرا بایست خواند تا بیامدمی. (تاریخ بیهقی)