ضد خشک. (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک. (از لغت محلی شوشترنسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات). تر. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). ج، رطاب. (مهذب الاسماء). مقابل خشک. (فرهنگ فارسی معین). تازه. سبز. مقابل یابس. (یادداشت مؤلف). - لسان رطب، زبان سخنگو و چرب: دهان زهدم ارچه خشک خانی است لسان رطبم آب زندگانی است. نظامی. ، شاخ تازه و نازک و کذلک من الریش و غیره. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). گیاه تر. عشب. کلاء ناعم. (یادداشت مؤلف). تر و تازه. (فرهنگ فارسی معین). شاخه و پر نرم و جز آن. (از اقرب الموارد) : غلام رطب، کودک که به نرمی و نزاکت به زنان ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، یکی از امزجۀ نه گانه طب قدیم. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از جوهر موسوم به بنفش و آن سرخ سیر است. (یادداشت مؤلف)