جدول جو
جدول جو

معنی رشته

رشته(رِ تَ / تِ)
هرچیز ریسیده شده. (ناظم الاطباء). به معنی ریسیده است. (آنندراج) (انجمن آرا). ریسیده و تابیده شده. (فرهنگ فارسی معین). آنچه آنرا رشته باشند. (برهان). (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). ریسیده. ریشته. نعت مفعولی ازرشتن. مغزول. مغزوله. (یادداشت مؤلف) :
چون آخر رشته این گره بود
این رشته نه رشته پنبه به بود.
نظامی.
- امثال:
رشته ها پنبه شدن: رنج و تعبی باطل و هبا شدن. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868).
- رشته کردن، رشتن. ریسیدن: پیر گفت اگر او پاره ای آهن پیش تو اندازد که تو از این آهن رشته کن تا من از این سنگ پیراهن و ازار دوزم چه کنی ؟ (سندبادنامه ص 310).
- رشته ها را پنبه کردن، خنثی کردن کوششها و فعالیتهای کسی. بی اثر گذاشتن زحمات و مساعی کسی. بباد دادن ثمرۀ تلاش و کوشش یکی
لغت نامه دهخدا