جدول جو
جدول جو

معنی رسو

رسو
(تَ تَکَ)
ایستادن بر جای و استوار شدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). ثابت و استوار گشتن. (از اقرب الموارد). استوار شدن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغۀ زوزنی) (دهار). استوار گشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر جای ایستادن کشتی در دریا بر لنگر. (از اقرب الموارد). ایستادن کشتی در دریا. (تاج المصادر بیهقی) ، بر جای ماندن پای کسی در جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) ، نیت روزه کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اصلاح کردن میان کسان. (منتهی الارب) (از آنندراج). صلح افکندن. (تاج المصادر بیهقی). آشتی دادن و آرامش بخشیدن میان قوم. (از اقرب الموارد) ، ذکر کردن پاره ای از حدیث: رسا من الحدیث رسواً. (از آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفع کردن حدیث را بسوی کسی و نقل کردن از وی. (از اقرب الموارد). از کسی حدیث کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن شتر گشن، ماده شتران رمیدۀ متفرق را تا بسوی وی میل کنند و آرمیده شوند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا