محشر برپا کردن. غوغا افکندن. هنگامه بپا کردن: من و این سواران و شمشیر تیز برانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی. وگرنه من و گرز و شمشیر تیز برانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی. زدی گردنش را به شمشیر تیز برانگیختی از جهان رستخیز. فردوسی. عشقت آتش ز جان برانگیزد رستخیز از جهان برانگیزد. خاقانی. در این سو سکندر به شمشیر تیز برانگیخته از جهان رستخیز. نظامی. رجوع به رستخیز و رستخیز انگیختن و رستخیز برآوردن شود