خلل و خرابی رساندن. شکاف وارد آوردن. سوراخ ساختن چیزی یا جایی: اگر پیل با پشه کین آورد همی رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. اگر زو دل شاه کین آورد همه رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. ناورم رخنه در خزینۀ کس دل دشمن کنم هزینه و بس. نظامی. یأجوج وار هریک با تیشۀ زبان آورده اند رخنه به سد سکندری. طالب آملی (از آنندراج). - به رخنه درآوردن، وارد رخنه کردن. به سوراخ و شکاف درآوردن: به رخنه درآورد یکسر سپاه چو شیر ژیان رستم کینه خواه. فردوسی. - رخنه برآوردن، بهم آوردن رخنه. ترمیم کردن رخنه و شکاف: همه رخنۀ پادشاهی به مرد برآری بهنگام پیش از نبرد. فردوسی. - رخنه در دیوار آوردن، سوراخ در دیوار پدید کردن. سوراخ کردن دیوار. - ، ترک درویشی کردن. (ناظم الاطباء)