جدول جو
جدول جو

معنی رخنه افکندن

رخنه افکندن
(تَ کَ دَ)
شکاف انداختن. به ترک خوردن داشتن. شکافتن. خلل و خرابی رساندن:
نالۀ جانکاه عاشق رخنه در کوه افکند
بشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست.
فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی).
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند.
صائب.
ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند در ایمان
ز دل روی زمین شد پاک از زلف سمن سایش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا