اجازه دادن. (ناظم الاطباء) : صحبت کودکک ساده زنخ را مالک نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز. ناصرخسرو. و اگر مروت اقتضا کند بخشیده رخصت می کنم. (تاریخ گلستانه) ، اجازه یافتن: تا که کشد به دام او تهمت بال و پر زدن مرغ دلم در آشیان رخصت بال و پر کند. ملاطغرا (از آنندراج). - رخصت حاصل کردن، مرخص شدن. (ناظم الاطباء). - ، اجازت یافتن. مأذون شدن. اذن یافتن. اجازه بدست آوردن: همانا کرده حاصل رخصت منع مرا امشب که در بیرون بزمش مدعی خشنود می گردد. محمدقلی میلی (از آنندراج). ، صبر کردن در مفارقت. (ناظم الاطباء)