معنی رخشان - لغت نامه دهخدا
معنی رخشان
- رخشان
(رُ) - رخشان. رخشا. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از برهان). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان. (از شعوری ج 2 ص 12). تابان. روشن. (از برهان) (رشیدی) (کشف اللغات) (لغت محلی شوشتر) (غیاث اللغات). درخشان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). تابنده. فروزان. برّاق. درخشان. در حال رخشیدن. نیر. نیره. انور. منیر. منیره. لامع. لامعه. متلألی ٔ. باتلألؤ. آبدار. مضی ٔ. واضح. لامح. لایح. (یادداشت مؤلف). دلامص. دلمص. دمالص. دملص. (منتهی الارب). و رجوع به رخشان شود
لغت نامه دهخدا