بازآمدن و برگشتن. (ناظم الاطباء). به چیزی دیگر نگریستن و توجه کردن. به کسی مراجعه کردن، بمجاز، نزد وی رفتن: و با اینهمه به خرد رجوع کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). وی چون حاکم است در کارها رجوع به وی کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). در مشکلات محمودی و مسعودی و مودودی رجوع با وی می کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). می خواستیم وی و آلتونتاش را با خویشتن به بلخ بریم... و در مهمات ملکی با رای روشن وی رجوع کنیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 673). شنیدم آنچه بیان کردی لیکن به عقل خود رجوع کن. (کلیله و دمنه) ، دوباره زن مطلقۀ خود را خواستار شدن. (ناظم الاطباء)