صف. رسته. رده. رجه. قطار. (ناظم الاطباء). ردیف. راسته. رگه. مردف. (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه: نه در بذل تو ذل امتناعست نه در برّ تو رج ّ انتظار است. مسعودسعد. یک رج آجر و یک رج خشت، یعنی یک ردیف آجر. یک ردیف خشت. (یادداشت مرحوم دهخدا). از یک رج پله های سنگی بالا رفتند،یعنی از یک ردیف. (از یادداشت مرحوم دهخدا). - رج بستن، رده بستن. صف زدن. صف بستن. - رج شدن، قطار شدن. ردیف شدن. منظم شدن. - رج کردن، مردف کردن. قطار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، منتظم. منتسق: کج می گوید اما رج میگوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ریسمان. ریسمان بنایی. ریسمانی که روی آن رخت آویزند. (از فرهنگ فارسی معین)