قدم زدن. قدم گشادن. قدم سنجیدن. قدم سودن. قدم کشیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 174). روی پا حرکت کردن، خلاف نشستن. گام بگام روی زمین پیمودن: دستم بگرفت و پابپا برد تا شیوه راه رفتن آموخت. ایرج. اعزام، راه رفتن بر جاده. تحذب، راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی. تکدس، راه رفتن کاهلانه. (منتهی الارب). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. (منتهی الارب). سیر، راه رفتن با کسی. (یادداشت مؤلف). کفس، راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. (منتهی الارب)، طی طریق کردن. راه پیمودن. راه پوییدن. قطع طریق کردن. مسافرت کردن: و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است. چون راه برفتی گامی از آن، سه روزه راه بودی. (قصص الانبیاء). راه بی یار نیک نتوان رفت ورنه پیش آیدت هزار آکفت. سنایی. ره افتادن گرفت از هر کرانها بماند از راه رفتن، کاروانها. امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم). به تلبیس ابلیس در چاه رفت که نتوان ازین خوبتر راه رفت. سعدی. راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام. صفی علی شاه. برهنه زخمهای سخت خوردن پیاده راههای دور رفتن بنزد من هزاران بار بهتر که یک جو زیر بار زور رفتن. ملک الشعراءبهار. ، عمل کردن. کاری انجام دادن، خلاف گفتار: راه رو راه، گرد گفت مگرد که بگفتار ره نشاید کرد. سنایی. سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام. سعدی. سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر کعبۀ دیدار دوست صبر بیابان اوست. سعدی. - راه رفتن با کسی، سازواری و ملایمت کردن با او. (یادداشت مؤلف). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی: با هم راه بروید، بسازید. (یادداشت مؤلف). - با (از) راهی رفتن، روش و رفتار خاصی پیش گرفتن: چه میداند (القائم بامراﷲ) که تو (سلطان مسعود) خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113)