بهره بردن از شادی و عشرت و طرب. لذت بردن. شاد گشتن از طرب. مسرور و محظوظ گشتن از شادمانی و عشرت. بهره ور گردیدن از خوشی و طرب: ببالا و رخسار او بنگرد همی دل ز دیدنش رامش برد. فردوسی. بیاموختش رزم و بزم و خرد همی خواست کز روز رامش برد. فردوسی. سخن چون برابر شود با خرد ز گفتار، گوینده رامش برد. فردوسی. ایا پور کم روز اندک خرد روانت ز اندیشه رامش برد. فردوسی. کسی را ز ترکان نباشد خرد کز اندیشۀ خویش رامش برد. فردوسی. ، از میان بردن و دور کردن رامش. زدودن و از میان برداشتن طرب و عشرت. دور کردن شادی و طرب و رامش