راست استادن. مقابل نشستن یا خمیدن. ایستادن بر پای با قامت کشیده. قد آختن. قد برافراشتن. مستقیم ایستادن. راست و مستقیم قرار گرفتن. ایستادن بدون انحناء و کژی. استقامت. راست ایستادن. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). اتلئباب. ژ، راست ایستادن. (ناظم الاطباء). اسطخام، راست برپای ایستادن. اقتنان، راست استادن. اقتینان، راست استادن. (منتهی الارب) ، بمجاز منظم شدن. انتظام یافتن. سر و سامان گرفتن. آرام شدن. امنیت یافتن: و تا شمشیر نبود هیچ ملک راست نایستد. (نوروزنامه) ، بمجاز پذیریش یافتن. بقبول انجامیدن: و در این هفته حدیث رفت با سالار بکتغدی تا وصلتی باشد خداوندزاده را با وی و پیغام به زبان بونصر مشکان بود و بکتغدی گفت که طاقت این نواخت ندارد بونصر آنچه گفتنی بود با وی گفت تا راست ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534). - راست ایستادن بر کسی یا چیزی، قرار گرفتن بر او: همه مملکت باز آبادان کرد (فیروز) و همه جای فراخی پیدا آمد و ملک بتمامی بروی راست ایستاد وچنانکه همه ملکان او را مطیع شدند. (ترجمه طبری بلعمی)