نام موضعی میان کوفه وفید، نام مردی از بنی ودیعه بن تیم اﷲ، یوم ذوطلوح، نام یکی از جنگهای عرب است که آنرا یوم الصمد نیز خوانند و آن جنگی بود میان بعض قبائل عرب با بنی یربوع و ظفر بنویربوع را بود. و در مجمع الامثال میدانی آمده است که ذوطلوحی که این جنگ در آنجا واقع شد نام آبی است بنوضباب را و امروز در شاکله الحمی از ضریه واقع است. جریر گوید: متی کان الخیام بذی طلوح سقیت الغیث ایتها الخیام و فرزدق گفته است: هل تعلمون غداه تطرد سبیکم (؟) بالصمد بین رؤیه و طحال. و رجوع بفهارس جلد 7 عقد الفرید شود. و در عقد الفرید آمده است: ذوطلوح یوم لبنی یربوع علی بکر. کان عمیره بن طارق بن حصینه بن اریم بن عبید بن ثعلبه تزوج مزنه بنت جابر، اخت ابجربن جابر العجلی، فخرج حتی ابتنی بها فی بنی عجل، فاتی ابجر اخته مزنه امراه عمیره یزورها فقال لها: انی لارجوان اتیک ببنت النطف امراه عمیره التی فی قومها! فقال له عمیره: اترضی ان تحاربنی و تسبینی ؟ فندم ابجر و قال لعمیره: ما کنت لاغزو قومک ! ثم غزاابجر (و) الحوفزان متساندین، هذا فیمن تبعه من بنی شیبان، و هذا فیمن تبعه من بنی اللهازم، و ساروا بعمیره معهم قدو کل به ابجر اخاه حرفشه بن جابر، فقال له عمیره: لورجعت الی اهلی فاحتملتهم ! فقال حرفشه: افعل فکر عمیره علی ناقته، ثم مطل علی الجیش، فسار یومین و لیله حتی اتی بنی یربوع فانذرهم الجیش، فاجتمعوا حتی التقوا باسفل ذی طلوح، فاول ماکان فارس طلع علیهم عمیره، فنادی: یا ابجر، هلم ! فقال: من انت ؟ قال: اناعمیره! فکذبه، فسفرعن وجهه، فعرفه، فاقبل الیه، والتقت الخیل بالخیل فاسر الجیش الا اقلهم. و اسر حنظله بن بشربن عمرو بن عدس بن زید بن عبداﷲ بن دارم - و کان فی بنی یربوع - الحوفزان بن شریک و اخذه معه مکبلا و اخذ طارق سواده بن بجیربن غنم اخاه و اخذ ابوعنمه الضبی الشاعر مع بنی شیبان فافتکه متمم بن نویره، فقال ابن عنمه به مدح متمم بن نویره: جزی اﷲ رب الناس عنی متمماً بخیر جزاء مااعف و امجدا اجیرت به آبأنا و بناتنا و شارک فی اطلاقنا و تفردا ابا نهشل انی لکم غیر کافر ولا جاعل من دونک المال مرصدا. و اسر سویدبن الحوفزان و اسر سوید و فلحس، و هما من بنی سعد بن همام. فقال جریر فی ذلک یذکرذی طلوح: و لما لقینا خیل ابجر یدعی بدعوی لجیم قبل میل العواتق صبرنا و کان الصبر منا سجیه با سیافنا تحت الظلال الخوافق فلما راوان لاهواده عندنا دعوا بعد کرب یا عمیربن طارق. (عقد الفرید جزء ششم ص 50و 51)