مرد تیزخاطر. دل تیز. (مهذب الاسماء). تیزدل. زیرک. (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش. زودیاب. تیزیاب. تیزویر. ج، اذکیاء. مقابل بلید: والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین فخر آرد از تو نائب فرزانۀ ذکی. سوزنی. این چنین کس گر ذکی ّ مطلق است چونش این تمییز نبود احمق است. مولوی. ، تیزبوی. تندبوی. بلندبوی. (منتهی الارب). مسک ذکی ّ، مشک تیزبوی، مذبوح. ذبیح. گلوبریده