جدول جو
جدول جو

معنی ذروح

ذروح(ذُرْ رو / ذُ)
باغوجه. (زمخشری). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه. (زمخشری). آله
کلو. (ریاض الأدویه). دکلوک. باغوچه. عروسک. (دهار) (زمخشری). الاکلنگ. کاونه. دارساس، مگسک. (حبیش تفلیسی) ذرّوح. ذرّح. ذروح. ذرّاح. ذرّیح. ذرّوح. ذرحوح. ذرنوح. ذرّحرح. ذراح. ذریحه. ذرنوح. ذرّح. ذرحرحه. ذرّیحه. ج، ذراریح.
آنچه در لغت نامه های مترجم آمده است: کرمی است پرنده سرخ با خالهای سیاه بغایت زهرناک. جانوری است سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. جنبنده ای خرد است سرخ با خالهای سیاه و می پرد و از ذوات السموم باشد و گویند در گزیدگی سگ هار سودمند بود. حیوانی است مقدارزنبوری و رنگ زرد می باشد ونقطه های سرخ دارد و چون او را بگیرند بی توقف بول کند و زهر وی آن است. حیوانی است از مگس بزرگتر بقدر زنبور سرخ لکن باریکتر و نقطه های سیاه بر آن و آن سم قاتل است و باید که آنها را در کوزۀ نو کنند و سر کوزه به لتۀ کتان بسته سرنگون بر بخار سرکۀ جوشان گذارند تا مخنوق شده بمیرند. و بدل آن طینوث باشد یا کرم سبز که بر درخت صنوبر می یابند. و در اختیارات بدیعی آمده است: ذراریح، حیوانی است از مگس بزرگتر بقدر زنبور سرخ اما باریکتر بود و بغایت سرخ رنگ و نقط سیاه بر آن و آن سم ّ مهلک بود. مؤلف گوید: یعنی صاحب اختیارات در حوالی همدان و کوهرود و آن حوالی بسیار باشد هر یک بمقدار زنبوری بزرگ و بر نبات شبرم نشسته باشد و بی حد باشند در آن صحراها چون خواهند که استعمال کنند در کوزه نو کنندو سر آن با کتان پاره ای بگیرند و واژگونه بر سر دیگی که سرکه در آن جوشد نهند تا بخار سرکه به ایشان رسد و خناقشان گیرد بعد از آن استعمال کنند بهترین وی ذهبی رنگ بود. طبیعت وی بغایت گرم بود و خشک و گویندگرم و خشک بود در دویم. چون بر ثآلیل طلا کنند قلع کند و اگر در موم روغن کنند برص ناخن را زایل گرداند و ناخن تباه شده بیندازد بزودی و بر برص و بهق با سرکه طلا کنند نافع بود و با خردل سحق کرده طلا کنند موی برویاند و ورم سرطانی بگدازاند چون با زیت بپزند تاغلیظ شود و برآن طلا کنند و بر جرب و قوبا طلا کردن نافع بود و اندکی از وی چون با ادویه ای بود که دفع مضرت وی بکند مدرّ بول بود و گویند اگر در زیت بجوشانند موی بر داءالثعلب برویاند و اگر گزندگی عقرب بوی حک کنند نافع بود و اگر در روغن حل کنند و یک هفته درآفتاب نهند و بعد از آن قطره ای در گوش چکانند درد گوش زایل گرداند و کری ببرد و روغن وی محلل ورمهای بلغمی صلب بود و هر کس که یک درم ذراریح بخورد گویند کشنده بود و علامت وی آن بود که ورم زهار و قضیب و نواحی آن پیدا کند و قرحۀ مثانه آورد و بول ببندد و بعد از آن خون و گوشت پاره ای به عوض بول بیرون آید و سوزش سخت و اسهال سحجی و غثیان و اختلال عقل و سوزش حلق و افتادن در وقت برخاستن و غشی و تاریکی چشمها و طعم دهان مانند طعم قطران یافتن و سه تسوج از وی قرحۀ مثانه پیدا کند بخاصیت با وجود اینکه سنگ مثانه بریزاند و اگر خواهند که در دوائی مستعمل کنند یک تسوج با ادویه ای که مصلح وی بود مانند کتیرا. و مداوای کسی که آن خورده باشد بقی و حقنه و شیر تازه آشامیدن و لعاب و روغن بادام شیرین و جلاب و مرقهای چرب و بیض نیم برشت کنند صاحب تقویم گوید مصلح وی حب کاکنج و طین مختوم بود و بدل وی گویند طینوث است و گویند کرم درخت صنوبر. داود انطاکی در تذکره گوید: طیری باشد و بزرگ تر آن به اندازۀ زنبوری باشد و گیاهان تازه وتر را دوست گیرد و بیشتر در اوایل تابستان بر گیاه ارزن گرد آید و بهترین قسم آن است که بسیاهی و سرخی زند و برآن خطوط زرد پهن بود و پست تر و زبون تر سیاه و سبز و سپس سرخ باشد. و آن گرم و خشک است در دویم یا سیم یا چهارم. و مقطع و محلل است و به تجربه تفتیح سدد و تفتیت حصی کند و مدر طمث و بول بود و شرب آن درد طحال را سود بخشد و در گزیدگی سگ هار شرب آن با شوربای گوشت گاو بی عدیل است. و مصریان آن را با روغن زیتون بسایند و بکسی که از سگ ترسد (مراد سگ هار گزیده است) دهند و در حقیقت ذروح دوای مخصوص این بیماری باشد. و طلاء آن در داءالثعلب و حکه و جرب و ریشها و نمش و بقیۀ آبله گاوی و بهق و برص نافع است. و اکتحال بدو سفیدی و ناخنه و بیخ سبل را مفید است و مسقط جنین باشد و سبب خناق و کرب و مغص گردد و پوست را ریش کند و از این رو با آنکه وی بزرگترین داروی روئیدن مو است از استعمال آن بپرهیزند. و مصلح آن روغنها باشد و نیز در کوزه نهادن و سوختن یا در لته ای پیچیده و در سرکه ای جوشان آویختن و این عمل در تلطیف هر حیوان سمّی بکار است. و صواب استعمال تمام ذروح است و بعضی اطراف آن را دور افکنند و برخی برخلاف تنها اطراف را بکار برند و بدل آن دودالصنوبر است - انتهی. و حکیم مؤمن در تحفه گوید: ذراریح بحای مهمله حیوانی است بقدر زنبور و عفن و بدبو و با نباتات تازه می باشد و به ترکی الاکلنگ و به دیلمی دارساس نامند و به لغت اصفهان قسمی از سین است و بهترین او موجود در گندم زار است که مایل بسیاهی و سرخی و با خطوط زرد باشد و سبز و سرخ و زرد و منقط بسیاهی و سایر اقسام غیر مستعمل است در آخر سیم گرم و خشک و بسیار تند و مقرح جلد و از سموم قتاله و مقطع و مفتح و مفتت حصاه ومدرّ بول و حیض و رافع (ورم) سپرز و محرّق او شربا مستعمل است و خوردن محرق او با مرق گوشت گاو و بدستور با روغن زیتون جهت رفع خوف سگ دیوانه گزیده بهترین ادویه است و قطعهای خون منجمد با بول شارب او دفعمی شود و عوام را اعتقاد آنکه سگهای کوچک بسبب گزیدن سگ دیوانه متکون شده و این دوا اخراج آن سگ بچه ها میکند و در اخراج سنگ گرده و مثانه بغایت مؤثر است و بجای احراق هرگاه بپارچه پیچیده به بخار سرکۀ جوشان بدارند باعث تلطیف او می شود و استعمال آن جایز است و ضماد او جهت داءالثعلب و برص ناخن و با قیروطی جهت قلع ناخن فاسد و رویانیدن ناخن صحیح و با سرکه جهت جرب و تقشر جلد و بهق و برص و قوبا و گزیدن عقرب و ثالیل و رفع قمل و بقایای جدری و نمش و اکتحال او جهت ناخنه. و روغن زیتون که در او جوشانیده باشند جهت رویانیدن موی ابرو در داءالثعلب و گرانی سامعه و درد گوش نافع و قدر شربتش یک عدد سوختۀ آن و زیاده کشنده است بدرد مثانه و مغص و بول الدم و غشی و تب بسیار تند و اختلال عقل و چون قسم سیاه منقط بسرخی را در روغن کنجد شش ماه در آفتاب گذارند تدهین او جهت منع ابتداء کچلی و قلع مزمن آن مجرّب است. و در ترجمه صیدنۀ ابوریحان آمده است: حیوانی است بقدر زنبور و لون او زرد بود و بر جرم او نقطه های سرخ بود و چون آدمی او را بگیرد بی توقف بول کند و آن کشنده بود و ابن المظفر گوید: به هیئت از مگس بزرگتر است و بر جرم او الوان مختلف بود زرد و سرخ و سیاه و او را دو بال بود و آن زهر قاتل است و دفع مضرت او را چنان کنند که باعدس بیامیزند و علاج سگ دیوانه بدان کنند و جراحت گزیدگی او را بدان دوا نمایند و رازی در کتاب حاوی می آورد که پایها و بالهای او دافع مضرّت هم اوست. دیسقوریدوس گوید: نیکترین وی آن بود که در گندم یافت شود و هرچه در لون بالهای او اختلاف بیش باشد و به هیئت وبه مقدار بنات وردان بود در بزرگی و فربهی قوت او بیش بود و بنات وردان حیوانی است که در مواضع آبناک بود چون چشمه ها و طریق اصلاح او آن است که او را در کوزه ای کنند و سر آن را محکم کنند و به آتش نزدیک دارند تا در او بمیرد. پس در ریسمان کشند و نگاه دارند. (بیاض) گوید گرم و خشک است در سیم درجه. جرب را نافع بود چون از او زیاده بخورند مثانه ریش کند و بکشدو اگر اندک خورند بول براند و برص را سودمند بود چون با سرکه در موضع آن طلا کنند. و اگر با قیروطی بر برص ناخن طلا کنند زایل کند - انتهی.
ذراریح حشرۀ کوچک سبزرنگی است بطول 4 سانتی متر که از آن بوی زننده و عفنی متصاعد میشود این حشره دارای 3- 5 درصد کانتاریدین است ذراریح سمی است قوی و 1/5 گرم آن از راه معده باعث مرگ میشود. مشمع ذراریح از قدیم الایام مرسوم بود آرشیژن پزشک نرون آن را بکار برده و تا اواخر قرن 19 نیز استعمال آن بسیار متداول بوده است بطوری که در سال 1885 میلادی در بیمارستانهای پاریس متجاوز از 459 کیلوگرم کانتارید مصرف شده بوده است لیکن این اواخر از استعمال آن بسیار کاسته شده است سابق براین مشمع ذراریح را در اغلب بیماریهای دردناک بکار می برده اند ولی در این اواخر تنها در پلورزی های مزمن و طولانی و حملات احتقانی سل ریوی مورد استفاده است. برای ساختن مشمع ذراریح مقداری از گرد ذراریح را با دو برابر وزن آن موم و روغن باسلیقون و روغن زیتون مخلوط کرده و ورقه نازکی ازآن را روی پارچه میکشند و معمولا این مشمع را شب روی ناحیۀ دردناک گذارده و صبح برمیدارند. مشمع ذراریح پس از چند ساعت تولید درد و سوزش موضعی کرده جلد رابشدت سرخ کرده و پس از 6- 8 ساعت در تمام سطح پوست تاولهای کوچکی تولید کرده و اگر مشمع را از روی جلدبرندارند و اثر آن ادامه پیدا کند پوست ناسور میشود. ذراریح علاوه بر آن که درد و سوزش موضعی شدیدی تولید میکند، در سلسلۀ اعصاب اثر مضعف داشته سبب احتقان و التهاب شدید کلیوی شده درجۀ حرارت را بالا برده واز راه تاولهای جلدی بروز عوارض عفونی را در روی پوست تسهیل میکند و بدینجهت بکار بردن آن در مبتلایان بدولاب (نفریت البومینوری) و فلج و در نزد اطفال بی مورد است اثر مصرف آن نیز امتیاز واضحی بر آثار سایر مصرفات ندارد و بهمین جهت است که امروزه استعمال آن تقریباً متروک مانده است (از کتاب درمانشناسی ج اول). جالینوس فی الحادیه عشره. قد جربناها تجربه لیست بالبسیره فی علاج الاظفار البرصه فوجدناها اذا وضعت علیهامع قیروطی کانت نافعه لها أو مع مرهم قلعتها حتی یسقط الظفر کله و قد یخلط من الذراریح مرارا کثیره معالادویه النافعه للجرب و العله التی یتقشر معها الجلد و مع أدویه أخر شأنها التغییر و مع أدویه أخرتقلع الثآلیل المنکوسه المعروفه بالمسامیر و قد کان رجل یلقی شیئاً منها یسیرا فی الدواء المدرّللبول وبعض الناس یلقی اجنحتها و أرجلها فقط و یزعمون ان الاجنحه و الا رجل تنفع من شرب ابدان الذراریح و قوم آخرون یقولون خلاف ذلک ان ابدانها تنفع من اجنحتها و أرجلها و طلب به ما یطلب بسم الموت و أما انا فأنی اذا خلطتها الفیتها کما هی باجنحتها و أرجلها. و مما ینفع من جمیعالوجوه التی جربت فیها الذراریح تلک الذراریح الاخر التی تکون علی الحنطه و فی اجنحتها خطوط بالعرض صفر و خاصه ان القیت منها فی کوز فخار جدیدو صیرت علی فم الکوز خرقه کتان نظیفه و أمسکت الکوزو الخرقه مشدوده علی فمه و هو مکبوب علی قدر فیها خل حتی یتصاعد منها بخارالخل فیختنق و علی هذا المثال ینبغی أن یعمل بالحیوان المسمی ببوپرسطس و هو جنس من الحیوان یشبه الذراریح فی منظره و قوته و الدود الاخضر الذی یوجد علی شجرالصنوبر قوته هذا القوه بعینها. دیسقوریدیوس فی الثانیه قیماریدس و هو نوع من الذراریح ماکان منه یتولد بین الحنطه فانه یصلح للجرب فینبغی ان یصیر فی اناء غیر مقیر و یسد فمه بخرقه سخیفه نقیه و تقلب و تصیر الفم علی اناء فخار فیه خل ثقیف مغلی و لا یزال الاناء ممسکا علی الفخار حتی یمیت الذراریح و من بعد ذلک تشدفی خیط کتان و تخزن و اقواها فعلا ماکان منها مختلف اللون فی اجنحتها خطوط صفر بالعرض و أجسامها کبار طوال ممتلئه شبیهه فی العظم ببنات وردان و ماکان منها فی لون واحد لایختلف فیه فان فعله ضعیف و کذا یحرق الصنف من الذراریح الذی یقال له بوپرسطس و تفسیره نافخ النار و الصنف من الذراریح الذی یقال له فنطیون و هو دودالصنوبر یصیر علی منخل و یعلق المنخل علی رماد حار و یقلی علی المنخل قلیا یسیرا ثم یخزن و قوّهالذراریح بالجمله مسخنه معفنه مقرحه و لذلک یقع فی اخلاط الادویه الموافقه للاورام السرطانیه و یبری ٔ الجرب المتقرح و القوابی الردئیه اذا خلطت بالفرزجات الملینه ادرت البول و الطمث و قد زعم قوم ان الذراریح اذا خلطت بالادویه المعجونه نفعت المحقونین بادرارها البول و من الناس من زعم ان اجنحه الذراریح و أرجلها بادزهر لها اذا شربت. ابن ماسویه: ان اکتحلت نفعت الظفره. الخوز: بالغه النفع للسعفه لطوخابخل. ابن سینا: قلیله یعین الادویه المدره من غیر مضره و قال بعضهم و یسقی واحد منها لمن یشکو مثانته و لاینجع فیه العلاج و هو نافع و شرب ثلث طساسیج منه مقرح للمثانه. جالینوس: تقریحه هو لاماله الماده الحاده الیها التی لایخلو عنها بدن مع خاصیه فیها. الغافقی: اذا طلی بمسحوقها مع خل قتلت القمل و کانت صالحه للبرص و للزیت الذی تطبخ فیه قوه ینبت بها الشعر فی داءالثعلب و ان حک ّ به علی لسع العقرب نفع نفعا بینا. سفین الاندلسی: اذا أضیف من جرمها المجفف المسحوق مقدار حبتّین فی شربهالحصا وصلتها و نفع من ذلک نفعا بلیغا و دهنها یحل الاورام البلغمیه الصلبه منها و الرخوه جدا. الشریف: اذا اغرقت فی دهن و شمست فیه اسبوعا و قطر من ذلک الدهن علی الاذن الوجعه شفا المهل و ینفع من الصمم الحادث و النوع الطیار منها ذوالاجنحه یسمی بالبربریه ارغلال اذا درست و رمیت فی مرقه لحم بقری و تحساه المعضوض من کلب نفعه نفعا بینا عجیبا لا یعدله فی ذلک شی ٔ و علامه شفائه ان المعضوض یبول دودا ذوات رؤس سود و اذا أخذ منه النوع الاسود المطرف بالحمره و غمر فی الدهن العتیق و شمس سته اشهرثم من بعد ذلک دهن بالدهن الفرطسه بعد الحلق و الانقاء بالدواء کان ذلک دواء عجیبا لانه یخرج الفرطسه باصولها و یجفف الرطوبه الفاسده منها. المنصوری: من سقی من الذراریح أخذه وجع فی العانه و مغص و تقطیع و حرقهالبول و بال دمامع وجع شدید و ربما احتبس بوله ثم اندفع مع الدم بلذع و حرقه شدیده و ربما یورم القضیب و العانه و نواحیها و یعرض له حرقه فی الفم و الحلق و التهاب شدید و حمی و اختلاط. الطبری: سم الذراریح حار جدا یقصد المثانه و یحرقها حرقا و یخرج منها الدم و اللحم بالبول و یأخذ منها الغشاء و تظلم منه العینان و علاجه أن یتقیا بماءالشبت المطبوخ و السمن البقری و یستنقع فی ماء حار و یتمرخ بدهن الحل و یحقن بماء کشک الشعیر المطبوخ مع دهن الورد و بزرالکتان. مگسک. ج، ذراریح به پارسی اله کلو گویند و آن حیوانی است مشابه زنبور سرخ الا آنکه از او باریکتر است و نقطه های سیاه دارد بهترینش آن است که ذهبی رنگ بود طبیعتش گرم و خشک است در دوم و از جملۀ سمومات قتاله است. چون خواهند که بجهت بعضی از منافع که دارد بکار برند وجهی که ضرر نکند اول آنها را در کوزۀ نو اندازند و سر کوزه را به لتۀ کتان بسته کوزه را سرنگون بر سر دیگی دارند که سرکه در او جوشد تا مخنوق شده بمیرند پس بکار برند چون برثآلیل طلا کنند قلع کند و چون کوفته و پخته به موم روغن آمیزند برص ناخن را زایل گرداند و ناخن تباه شده را بزودی بریزد و بهق را نفع دهد و جرب و قوبا را دفع کند و چون یک طسو از او با دو طسو از کتیره کوفته و پخته بهم آمیزند و به ناشتا میل کنند ادرار بول و حیض کند و سنگ گرده و مثانه بریزاند و گزیدگی سگ دیوانه را سودمند بود و یک طسو از او کشنده بود و مداوای آن به شیر تازه و قیی ٔ کنند
لغت نامه دهخدا