جنه. جنون. مس. از خرد دور گشتن. عقل از کف دادن. مجنون شدن: دیوانه شده ست مردم اندر دین آن زین سو باز و این از آن سو زن. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 377). دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق. ناصرخسرو. گر همه خلق بدین اندر دیوانه شدند ای پسر خویشتن خویش تو دیوانه مساز. ناصرخسرو. خلق دیوانه شدند از شوق او از فراق حال و قال و ذوق او. مولوی. گر بعقلم سخنی میگویند بیم آن است که دیوانه شوم. سعدی. ، شیفته شدن: گر دلم دیوانه شد در عشق تو عیبش مکن بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خارنیست. سعدی