جدول جو
جدول جو

معنی دهخدا

دهخدا
(دِهْ خُ)
دهخدای. ده خداوند. (یادداشت مؤلف). خداوند ده. (شرفنامۀ منیری). کدخدا و رئیس و بزرگ ده. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
دهخدا گفت ارنمک ساری شود انبان کون
گوزهای بی نمک پراند اهل روستا.
سنایی.
ده رانده و دهخدای نامیم
چون بدر (ماه) به نیمۀ تمامیم.
نظامی.
من که مشکل گشای صد گرهم
دهخدای ده و برون دهم.
نظامی.
خدایی نه و دهخدایان بسی
نه درکس رهایی نه در ده کسی.
نظامی.
سرکه از دسترنج خویش و تره
بهتر از نان دهخدا و بره.
سعدی.
شنید این سخن دهخدای قدیم
بشورید و گفت ای خبیث رجیم.
سعدی.
بگفتند با دهخدا آنچه گفت
فرستاد پیغامش اندر نهفت.
سعدی.
نکویی کن امروز چون ده تراست
که سال دگر دیگری دهخداست.
سعدی.
- امثال:
اندرهمه ده جوی نه ما را
ما لاف زنان که دهخداییم.
؟
، آنکه امور ده را از طرف دولت یا مالک اداره کند. کدخدا. دهبان
لغت نامه دهخدا