فاصله گزیدن. جدا شدن، جداماندن. دور ماندن. (یادداشت مؤلف). فاصله پیدا کردن: که مرد دلیر است و بادستگاه مبادا که دور افتی از تاج و گاه. فردوسی. به هرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا. سنایی. بسی در قفای هزیمت مران نباید که دور افتی از یاوران. سعدی. به چشم نیک نگه کرده ام ترا همه عمر چرا چو چشمم افتاده ام ز روی تو دور. سعدی. - دور افتادن از مقصود یا مطلب، بحث اصلی را کنار گذاشتن و به حاشیه پرداختن. خارج از موضوع بحث کردن. کنایه از بیراهه رفتن و گمراه شدن است در بحث و یا امری و درک نکردن حقیقت آن. (از یادداشت مؤلف). از اصل به فرع کشانیده شدن