دود برخاستن. (یادداشت مؤلف). دود برآمدن. دود بررفتن. - دود برشدن از (ز) کشت و زرع، سخت خشکیدن محصول: به ایران و بابل ز کشت و درود به چرخ زحل برشدی تیره دود. فردوسی. - دود به سر برشدن، سخت آزرده و پریشان و غمگین گشتن. (از یادداشت مؤلف) : گاه چون عود بر آتش دل سنگم می سوخت گاه چون مجمره ام دود به سر برمی شد. سعدی