خماندن. تا کردن. دولا کردن. (یادداشت مؤلف) : و زانو دوتو تواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و اگر اندر آن عضله افتد (تشنج) که حرکت دوتو کردن زفان بدانست زفان دوتو نتواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و این موی دوم را دوتو کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مضاعف و دولا کردن. دوچند و دوتا کردن. دوتار و دوتاب کردن: به طمع در خطر میفت و مکن رشتۀ غم به دست آز دوتو. ابن یمین