مخفف داو، نوبت بازی قمار و غیره. - از زیر دو دررفتن، از کاری مشکل تن زدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به داو شود. - دو بودن، بسنده بودن. کافی بودن. فایق بودن: او صد تا مثل من و ترا دو است، یعنی فایق و بسنده است. (یادداشت مؤلف) : از آن اژدها کشت شیری نمود درفشی چنان ساخت کز مه دو بود. اسدی. - دو به دست کسی افتادن، اوضاع و احوال مساعدی برای پیشرفت منظور خود یافتن. میدان پیدا کردن. (یادداشت مؤلف). - دو کردن، (اصطلاح نرد) در بازی نردادعای برتری کردن با تکلیف به حریف که اذعان به باختن خود و تمام شدن بازی کند و اگر نکند و بازماند دو بار باخته باشد. (از یادداشت مؤلف). - دوطلب، داوطلب. دل انگیز. - سردو، سرداو. آنکه نوبت اول در باختن و بازی او راست. (یادداشت مؤلف). - پشت سردو، آنکه نوبت دوم در بازی وی را بود